قوله تعالى: و إذا سألک عبادی عنی... میگوید چون بندگان من مرا از تو پرسند، آن بندگانى که بحلقه حرمت ما در آویختند. و در کوى ما گریختند، هر چه دون ماست گذاشتند، و خدمت ما برداشتند، با ما گرویدند و از اسباب ببریدند، عمامه بلا بر سر پیچیدند و مهر ما بجان و دل خریدند، عاشق در وجود آمدند و با عشق بیرون شدند.
با عشق روان شد از عدم مرکب ما
روشن ز شراب وصل دائم شب ما
زان مى که حرام نیست در مذهب ما
تا باز عدم خشک نیابى لب ما
این چنین بندگان، و این چنین دوستان چون مرا از تو پرسند، و نشان ما از تو طلبند، بدانک من بایشان نزدیکم ناخوانده و ناجسته، نزدیکم تا پیوسیده و نادریافته نزدیکم، باولیت خود، در صفت خود قیوم و قریبم، نه سزاى بنده را که من بنعت خود نزدیکم! این همانست که کلیم خود را گفت موسى ع، آن شب دیجور در آن پایان طور، «نودى من شاطئ الوادى الایمن» موسى را آواز دادند از کران وادى مبارک از سوى راست.
بزرگوارا موسى! که از پس آمد کس بگوش سر خویش سخن حق نشنیده بود مگر موسى، خدا ندا داد او را که یا موسى موسى بیقرار شد طاقتش برسید و صبرش برمید صبر با مهر کى برآید، جاوید دست مهر صبر رباید، موسى از سر سوز و وله و بى طاقتى گفت خواننده را شنوانیدى أین اطلبک؟ کجات جویم؟ ندا آمد که اى موسى چنانک خواهى مىجوى، که من با توام، نزدیک ترم بتو از جان تو در کالبد تو، و از رگ جان تو بتو، و ز سخن تو بدهن تو، الکلام کلامى، و النور نورى، و انا رب العالمین. از روى اشارت چنانستى که رب العزة گفتى یا موسى بعلم ترا نزدیکم، و زو همت دور! اى موسى بهره محبان خودم و بهره رسان مزدور، یاد من عیش است و مهر من سور، شناخت من ملک است و یافت من سرور، صحبت من روح روح است و قرب من نور، دوستان را بجاى جانم و عارفان را رستاخیز بى صور.
گفتم صنما مگر که جانان منى
اکنون که همى نگه کنم جان منى
بى جان گردم اگر ز من بر گردى
اى جان جهان تو کفر و ایمان منى
فإنی قریب أجیب دعْوة الداع... میگوید من به بندگان نزدیکم نزدیکان را دوست دارم، خوانندگان را پاسخ کنم، جویندگان را بخود راه دهم، متقربان را بپسندم. بنده من! بمن نزدیک شو تا بتو نزدیک شوم، من تقرب الى شبرا تقربت الیه ذراعا بنده من! تو مرا میخوانى من اجابت میکنم، من نیز ترا بر نصرت دین خود میخوانم، و بر پذیرفتن رسالت رسول خود میخوانم، اجابت کن. بنده من! درى بر گشاى تا درى بر گشایم، در دعا بر گشاى تا در اجابت برگشایم ادْعونی أسْتجبْ لکمْ در انابت بر گشاى تا در بشارت بر گشایم و أنابوا إلى الله لهم الْبشْرى در هزینه بر گشاى تا در خلف بر گشایم و ما أنْفقْتمْ منْ شیْء فهو یخْلفه در مجاهدت بر گشاى تا در هدایت بر گشایم و الذین جاهدوا فینا لنهْدینهمْ سبلنا در توکل بر گشاى تا در کفایت بر گشایم و منْ یتوکلْ على الله فهو حسْبه، در استغفار بر گشاى تا در مغفرت بر گشایم ثم یسْتغْفر الله یجد الله غفورا رحیما
آن گه گفت: لعلهمْ یرْشدون این بار حکم که بر تو نهادم مصلحت ترا و ساختن کار ترا نهادم، تا بر راه راست بمانى و بنعیم جاودانه رسى، و از ما بر سود باشى که ما خلق را نه بدان آفریدیم تا بریشان سود کنیم بلکه تا ایشان بر ما سود کنند
«ما خلقت الخلق لاربح علیهم و انما خلقتهم لیربحوا علی».
أحل لکمْ لیْلة الصیام.... الآیة هم پیغام است و هم تفضیل و هم تخفیف، پیغام راست، و تفضیل نیکو، و تخفیف بسزا، پیغام خداوند برهیکان، و تفضیل روزه ماه رمضان بر دیگر اعمال بندگان، و تخفیف ایشان در اباحت عشرت با هم جفتان.
گفت: لیْلة الصیام شب را در روزه پیوست، و شب طعام را بود نه روزه را، لکن چون از اول شب نیت کند در عداد روزه داران است، و ثواب روزه از وقت نیت او را در دیوان است، باین وجه روزه بر همه عبادات فضل دارد، که در همه عبادات تا نیت در عمل نه پیوندى ثواب عمل حاصل نشود، و در روزه چون شب در آمد و نیت در دل آمد، عقد روزه بسته شد، هر چند که تا وقت بام طعام و شراب خورد و عشرت کند او را از جمله روزه داران شمرند، و ثواب وى هیچیز بنکاهند.
کریما! خداوندا! مهربانا! که بنده طعام و شراب مىخورد، و با اهل خود عشرت میکند و او را در آن ثواب روزه داران میدهد، ازین عجبتر که او را طعام خوردن فرماید در وقت سحر، آن گه بنده را از آن سحور خوردن تعبیههاى لطیف از غیب بیرون آرد، و رقم دوستى کشد. آرى مقصود نه نان خوردن است، مقصود آنست تا بنده در کمند دوستى افتد، پس طعام خوردن بهانه است و سحور دام دوستى را دانه است. این همچنانست که موسى را لیلة النار آتش نمودند، آتش بهانه بود و کمند لطف در میان، آن تعبیه بود، ابر سیاه بر آمد، و شب تاریک در آمد، و باد عاصف در جستن آمد، بانگ گرگ برخاست و گله در رفتن آمد، و اهل موسى در نالیدن آمد، جهان همه تاریک شده و ظلمت فرو گرفته، موسى بیطاقت شده و ز جان خویش بفریاد آمده که:
وقتست کنون اگر بخواهى بخشود
چون کشته شوم دریغ کى دارد سود
موسى آتشزنه برداشت، سنگ زد بر آن و آتش ندید، آن گه از دور آتشى بدید و آن همه آشوب و شور بهانه بود، و مقصود در میان آن تعبیه بود. همچنین بنده را در میانه شب بطعام خوردن فرماید، بزبان شرع گوید تسحروا فان فى السحور برکة و گوید صلوات الله على المتسحرین و گوید اللهم بارک لامتى فى سحورهم، ما انعم الله على عبد من نعمة الا و هو سائله عنها یوم القیمة الا السحور، استعینوا باکلة السحر على صیام النهار این همه ترغیب و تحریض که شرع مصطفى بدان ناطق است نه عین خوردن راست، بلکه کارى دیگر و نواختى دیگر راست چنانستى که خداى گفتى بنده من! این سحور خوردن دام وصلت است که من نهادم، تا تو بر خیزى و در دام دوستى ما افتى! فریشتگان را گوئیم در نگرید بنده من از شب خیر انست، بسم الله بر زبان تو برانم گویم بنویسید که بنده من از ذاکرانست، عطسه بر تو گمارم تا گویى الحمد لله گویم به بینید بنده من از شاکرانست، سوزى در دلت پدید آرم تا از سر آن سوز گویى آه! گویم بنده من بمهر ما سوزانست. بنده مىسوزد و مىزارد، و خداى او را مىنوازد، و الله در دلش نور معرفت مىفزاید، وحقیقت کرم بزبان لطف با بنده میگوید.
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل
گر جرم همه خلق کنم پاک بحل
در مملکتم چه کم شود؟ مشتى گل!